حافظ و شاخه نبات

داستان حافظ شیرازی و شاخه نباتش چیست؟

خواجه حافظ شیرازی مشهور به لسان الغیب از شاعران ایران زمین است و به گونه ای می زیسته که رد پایی از خلوت و مدل زندگی اش در دست نیست.
گویا حافظ شیرازی این شاعر پارسی گوی در نانوایی کار می کرده و عاشق دختر یکی از اربابان شهر می شود او در سنین ۲۷ سالگی با همسر خود که به گفته ی عده ای شاخه نبات نام داشته ازدواج می کند و چنان عاشق و شیدای همسرش بوده که در باب وصف این شاخه نبات دلبر اشعار بسیاری هم سروده است.

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه ی قدش فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم

لسان الغیب زمانه در سفری به هند ،شاخه نباتش را از دست می دهد و به دنبال این غم فرزندش هم چندی بعد از دنیا می رود و این چنین می شود که شمس الدین محمد حافظ در اوج جوانی خلوت عاشقانه ی خود را حفظ می کند و دیگر ازدواج نمی کند.
برخی می گویند شاخه نبات فقط کلک اشعار حافظ است و تمام ابیات خود را از سر ذوق و عشق بیان می کند و آنها را شیرین می داند . و برخی منابع دیگر هم چنین داستانی از زندگی شخصی لسان الغیب با شاخه نبات را عنوان می کنند .
همان گونه که گفته شد حافظ شیرازی این شاعر طناز و خوش ذوق شیراز زندگی بسیار آرام و بی حاشیه ای داشته و منابع موثقی از زمانه ی او در دست نیست.
و اینک که بعد از صدها سال اشعار او را در هر مناسبتی همچون شب عید نوروز و شب چله می خوانیم و لذت می بریم ، گمان نمی کنیم که شاخه نبات فقط منتهی به یک کنایه باشد ، چنان ملموس و عاشقانه از یک عشق از دست رفته سخن می راند این شاعر گران مایه، که خواننده را به وجد می آورد تا کنجکاوی کن که این شاخه نبات عزیز وجود خارجی داشته یا خیر، زیبا بوده یا حافظ فقط محو سیرت این عشق بوده است.

شعر پارسی حافظ شیرازی و کاربرد شاخه نبات در آن:

آن همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

در واقع هر کسی به ظن خود از اشعار حافظ تعابیر متعددی دارد و لسان الغیب چنان از پاکی دل این اشعار را سروده و گرد هم آورده که هر کس با هر نیت و خواسته ای تفالی به دیوان او می زند جواب خود را می گیرد و این قسم دادن حافظ به شاخه نبات اش نوعی قسم دادن او به ذات و نیت پاک او همزمان با سرودن اشعارش بوده است .

و در آخر این نوشته را با گزیده ای از اشعار این شاعر پاک سیرت پارسی به پایان می رسانیم .


گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان اینکار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما رابه آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت ان درآید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید حافظ